۱۰ بهمن ۱۳۸۹

تخمه دزدي براي چراغ قوه

وقتي من كلاس چهارم ابتدايي (1367) بودم بين بچه ها مد شده بود كه براي شبهاي عروسي چراغ قوه در دست داشته باشند . بنابراين تمام فكر و ذهن ما بچه شده بود داشتن چراغ قوه . كسي كه چراغ قوه بزرگتر و پرنورتري داشت بين بچه ها مهمتر بود بنابراين با غرور مي اومد تو جمع در حاليكه چراغ قوه رو روشن كرده بود و نورشو تو چشماي بقيه مي انداخت .
اونقدر اين مد شايع شده بود كه تو دست هر بچه 8 تا 15-16 ساله يك چراغ قوه بود . بعضي ها توان خريدش رو نداشتند براي همين پولهاشون رو جمع مي كردند و هي قوه (باطري بزرگ ) مي خريدند بعد دو سر كي سيم را لخت كرده و يك سرش را به ته آخرين قوه و يك سرش رو به سر اولين قوه وصل مي كردند طوري كه با لامپ كوچكي كه اونهم با سر اولين قوه درارتباط بود تماس پيدا كند بعد دور قوه ها رو با يك مقواي محكم چسب كاري مي كردند و در واقع يك چراغ قوه دست ساز درست مي شد.
اونهايي كه بيشتر پول داشتند چراغ قوه هاي رنگي مي خريد ند با نورهاي سبز و آبي كه بچه هاي امثال من حسرت اين چراغ قوه ها رو هميشه مي خورديم .
منم براي اينكه يكي از اين اون چراغ قوه ها رو داشته باشم يك نقشه كشيده بودم . من عادت داشتم غروبها وضو مي گرفتم و مي رفتم مسجد وسط روستا . نماز مغرب و عشا رو مي خوندم و برمي گشتم .
يك شلوار چيني داشتم ( از همونها كه سبز رنگ بودند و اون موقعها مد بود) كه يك عالمه جيب داشت . شبها يواشكي مي رفتم اتاق پاييني و سركيسه باز مي كردم و جيبهامو پر مي كردم از تخمه ژاپني كه بابام تو كيسه ها كرده بود تا ببره سبزوار بفروشه .در مجموع حدود يك كيلو تو جيبهام تخمه مي ريختم و يواش درمي رفتم تا كسي نبينه .
بعد اونا رو سرراهم تو مغازه مي فروختم و پولش رو يه جايي قايم مي كردم . تا اينكه پولهام به 600 تومان رسيد .
رفتم مغازه حاج علي قصاب و يك چراغ قوه خريدم . اولين كاري كه كردم كارتنش رو انداختم دور.
از مسجد كه برگشتم خونه مادرم با ديدن چراغ قوه پرسيد اون چيه علي ؟ از كجا آورديش؟ گفتم هيچي اين تو مسجد جا مونده بود من پيداش كردم . مادرم يك نگاهي به چراغ قوه كه برق نو بودنش گوياي همه چيز بود انداخت و برد به بابام هم نشون داد .
بابام گفت علي راستش رو بگو خريديش يا پيدا كردي ؟ گفتم باور كنيد پيداش كردم
روز بعد تو راه مدرسه بابام جلوم سبز شد و با چهره اي ناراحت پرسيد : علي راستشو نگفتي بالاخره چراغ قوه خريدي يا پيدا كردي اگه پيداش كردي بدم از بلندگو صدا بزنن . به وضوح احساس كردم به بابام الان از مغازه حاج علي قصاب داره برميگرده و رفته همه چيز رو فهميده منتظر بود تا من بگم پيداش كردم و يك كشيده محكم اونم تو هواي سرد نوش جانم كنه . سريع گفتم خريدمش.
گفت خيلي خوب ديگه همينو از اول بگو
خدا بهم رحم كرد
تا همين يكي دو سال پيش اون چراغ قوه تو خونه بابام بود

۱ نظر:

  1. سلام
    دمت گرم چقدر دقیق از خاطراتت یادت میاد
    فک کنم هم سنیم امامن اینقدر مثه تو حضور ذهتن ندارم

    پاسخحذف